باغ شقایق ها

یادنامه دویست شهید منطقه حکم آباد تبریز

باغ شقایق ها

یادنامه دویست شهید منطقه حکم آباد تبریز

باغ شقایق ها

۳ مطلب با موضوع «به تفکیک ماه شهادت :: شهدای خرداد» ثبت شده است


پسر جان! براى رسیدن به محرابت از تمام کوچه هائى که به رنگین کمان مى رسیدند گذشتم. پاهاى خسته ام یاریم نمى کردند. امّا یاد تو، عشق تو، مرا در تمام کوچه هاى آفتابى گرداند. عزیز بابا! ردّى، نشانى، کجا مى شود پیدایت کرد؟

    از وقتى که تو آرام توى آن قاب عکس، کنار على نشسته اى روزهاى بى قرارى من آغاز شده است. دلم پریشان است، نپرس چرا؟ حسرت دوباره دیدنت وجودم را به آتش کشیده است. دلم براى نسیمى که عطر تو را بیاورد بى تاب است. چشم به راه قاصدکها منتظر آن پیک خوش خبرم. پسر جان ! خاک پاى تو هم مرا بسنده مى کند. مى دانى عزیز بابا! آن روز که بیایى، آن روز که دوباره عطر تو در فضاى مه گرفته این خانه بپیچد من هم مثل تو آرام خواهم گرفت. آنقدر در کوچه هاى انتظار دویده ام که به اندازه تمام عمرم خسته ام. بیا پدر جان ! بیا ایوب بابا ! بیا تا سر بر شانه عکست بگذارم و دوباره دیده را ببندم...

غروب بود. تنها روى پله هاى حیات نشسته بودم. دلم براى دوباره دیدنش مثل همان خورشید دم غروب، گرفته بود و نسیم اذان از گلدسته هاى مسجد به طرف خانه وزیدن گرفته بود. مرغ دلم براى دوباره دیدنش در قفس سینه بال بال مى زد. با اینکه مى دانستم دیگر نمى آید ولى لباسهایش را روى بند رخت آویخته بودم. نمى دانم نسیم بوى گلهاى محمّدى را قاطى عطر پیراهن یوسف من مى کرد یا عطر على قاطى عطر گلهاى محمّدى مى شد. هر چه که بود این عطر و بو، عطر على را داشت و بیشتر هوائیم مى کرد. بلند شدم، دور لباسهاى على چرخى زدم. لباسهایش را بوئیدم و بوسیدم و سیر گریستم. 

در خانه نشسته بودیم و تلویزیون را تماشا مى‏کردیم. صمد هم از جمع ما رفته و به خدا پیوسته بود. تصاویر تلویزیون حاکى از دفاع دلاورانه رزمندگان اسلام بود. از خودگذشتگى بسیجى‏ها، این مخلصان و شیفتگان دریادل را به تصویر کشیده بود. رسول کنارم نشسته بود، چشمانش از نم اشک مرطوب بود و با حسرت، دیده به تصاویر دوخته بود. با دیدن حال رسول بغضم ترکید. دیدن بچه‏هاى‏بسیجى منقلبم کرده بود.

پرسیدم: «رسول! آیا رواست که من و تو در منزل بنشینیم و این بچه‏ها در آن وضعیت با دشمن بجنگند؟»