باغ شقایق ها

یادنامه دویست شهید منطقه حکم آباد تبریز

باغ شقایق ها

یادنامه دویست شهید منطقه حکم آباد تبریز

باغ شقایق ها

فرمانده اردوگاههاى آموزشى سپاه آذربایجان‏شرقى‏ و فرمانده پایگاه مقاومت مالک‏اشتر (مسجد قدس)

آن روزها هرگز فراموشم نمى‏شود. اواخر سال ۱۳۶۱ ه .ش که با ایشان آشنا شدم. رحیم به تنهائى دنیائى از صفا و صمیمیت بود. هر چند در آن سالها سنّ زیادى نداشت امّا مسائل دینى و معنوى را عمیقاً درک مى‏کرد و وجودش همواره انسان را به یاد خدا مى‏انداخت.

یکى از روزهاى زیباى اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۲ ه .ش بود. عاشقان شهادت در سپاه ناحیه آذربایجان شرقى در واحدى گرد آمده مشغول خدمت بودند. خداوند توفیق حضور در آن جمع روحانى را به من نیز عطا فرموده بود. آن روز قرار شد از هر واحد یک نفر به قید قرعه براى دیدار خورشید انقلاب، به جماران مشرف شود. در واحد بسیج نیز همین امر اتفاق افتاد. قرعه کشیدند و در نهایت ناباورى قرعه به نام من افتاد. احساس شادى مى‏کردم امّا چون حسرت دیدار امام را در نگاه یاران دیدم به برادران گفتم: «هر کدام بخواهید مى‏توانید به جاى من به دیدار امام بروید!»

رحیم تبسمى کرد و گفت: «همه عاشق امام و مشتاق دیدار اوئیم امّا چه خوب مى‏شد که مقدمات دیدار خدا در جبهه‏هاى نور علیه ظلمت مهیا مى‏شد و مى‏توانستیم خود را به جوار خداوندى برسانیم و آسوده گردیم.»

حسرت در نگاه آسمانى رحیم چون فانوسى تبدار سوسو مى‏زد و من در مقابل عظمت روح بزرگ او احساس ناتوانى مى‏کردم.

رحیم را کى مى‏توان شناخت. در یک جمله مى‏توان گفت، رحیم عاشق بود. او به همراه برادر «عباس شتربانى» که او نیز در قافله شهداست، در وقت غیرادارى با اقتدا به مولاى متقیان، شهید محراب، مخفیانه بدون آنکه کسى متوجه شود با کوله‏بارى لبالب از اخلاص و ایثار و محبّت به دیدار خانواده معظم شهداء مى‏رفتند و همچنین کمک‏رسان خانواده‏هاى بى‏بضاعت و محروم محله‏مان بودند.

روزى من علیرغم میل آنها متوجه کار خدائیشان شدم و پى به عظمت روح و بزرگى قلبشان بردم و دانستم آنانکه درس عشق را در مکتب سرخ على آموخته‏اند حکایت محبت و روایت دلدادگى را اینگونه در عمل به تصویر مى‏کشند.*** )۱( راوى خاطره: احمد بابل پور  ***

 کس راز حیات او نداند گفتن‏

باید که زبان به کام خود بنهفتن‏

 هر چند میان خون خود خفت ولى‏

سوگند که خون او نخواهد خفتن‏

در سحرگاه اوّل آبان ماه سال ۱۳۴۱ ه .ش تولّد او چون تبسم و سوسوى ستاره‏اى در آسمان، چشم‏هاى بى‏سوى محله را غرق نور کرد و با ولادت نو رسیده، کاشانه کوچک خانواده خشتگر غرق سرور و شادى شد. نامش را رحیم نهادند. او با شیر حلال مادر و نان پدر که مردى بس پرتلاش و سخت‏کوش بود رشد کرد و بالید. مادر بزرگوارش با وضو به او شیر داد تا طیب و طاهر باشد و با قرآن و ائمه اطهارعلیهم السلام آشنایش کرد تا صراط مستقیم را در راه سرخ آل على‏علیه السلام بجوید.

او متولّد سال ۱۳۴۱ ه .ش بود. نسلى که باید حماسه آفرینى را در سالهاى انقلاب بر عهده مى‏گرفت. رحیم در کوره فقر و تلاش آبدیده شد و صیقل یافت. هفت ساله بود که وارد دبستان «قطران» شد و دوران تحصیل ابتدائى را آغاز کرد. وى در کلاس چهارم ابتدائى بود که از نعمت عشق و محبت مادرى محروم شد و از مهر مادر جز خاطرات شیرین کودکى چیزى بجاى نماند. کودک بود که طعم شیرین کار شرافتمندانه را چشید و ضمن اشتغال به کار قالیبافى به تحصیل در مدرسه نیز ادامه داد.

از همان سالهاى نخستین زندگى، کار و تلاش، تحصیل و برجستگیهاى اخلاقى‏اش او را از دیگر همسالانش ممتاز مى‏نمود. گاه در کوچه، راه مدرسه چشمت به کودکى مى‏افتاد که کتاب در بغل، دوان‏دوان به طرف خانه مى‏رود تا پشت دار قالى، درس تلاش را زمزمه کند، تا دیگر شرمنده دستهاى تاول‏زده و نگاه خسته پدر نباشد. او کسى جز رحیم نبود. سبز باورى که خمیره وجودش از جنس نور بود، نور اخلاص و نور ایمان.

رحیم قد کشیده بود و مقارن با دوران نوجوانى‏اش واقعه قیام ۲۹ بهمن ماه سال ۱۳۵۶ ه .ش تبریز بار دیگر امواج خروشان نهضت مردمى را به تلاطم آورد. در آن سالها وى فعالیتهاى سیاسى و عقیدتى خود را با شرکت فعّال در هیئتهاى مذهبى و جلسات آموزش قرآن «مسجدارشاد» و پخش اعلامیه‏ها و پیام‏هاى حضرت امام خمینى‏قدس سره آغاز کرده بود.

در سالهاى ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ ه .ش وى را بعنوان فرد اجرائى فعالیتهاى «مسجدارشاد» مى‏شناختند.کلاسها را اداره مى‏کرد و به همراه شهید «محمّدباقر رنجبر آذرفام» در راه‏اندازى تظاهرات و راهپیمائى‏هاى مردمى نقش فعالى ایفا مى‏نمود.

دبیرستان فردوسى که در روزهاى اوج انقلاب محل فعالیت گروهکهاى منافق شده بود، رحیم بدون ترس از جو ایجاد شده در دبیرستان با منافقین و گروهکها به بحث مى‏پرداخت و مبارزه مى‏کرد. روزها، روزهاى حماسه بود. ستارگان کهکشان عشق براى شکستن زنجیرهاى حصارین شب گرد هم حلقه زده بودند تا با حضور سبزشان در راهپیمائى‏ها نویدگر طلوع صبح فجر براى مسلمانان این دیار باشند.

صبح دمید و فرشته آزادى پاى در میهن نهاد و با نور و قدرت او دیو از دیار عاشقان رهید و رحیم همراه با دیگر طلایه‏داران صبح به حراست از دستاوردها و ارزشهاى انقلابى که به قیمت خون هزاران هزار شقایق به بار نشسته بود پرداخت. حدود ۲ سال در کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان به عنوان مربى در جذب و هدایت فکرى دانش‏آموزان منشاء فعالیت‏ها و موفقیت‏هاى مؤثرى گردید. در سال ۱۳۵۹ ه .ش به عنوان عضو ذخیره سپاه ثبت نام کرد و در سپاه راه آهن تبریز مشغول فعالیت شد.

او سرا پا شوق خدمت بود. با آغاز جنگ با وجود مشغله زیاد، رحیم تاب ماندن و تنها نظاره‏گر بودن را نیاورد. مرغ دلش به سوى جبهه‏ها بال گشود و رحیم کوله بار سفر مهیا کرد. او دوره آموزشى خود را در پادگان «خاصبان» گذراند و بعد از اتمام دوره به لحاظ استعدادهاى ذاتى، در واحد آموزش نظامى سپاه تبریز در کنار سردار شهید اسلام «شاپوربرزگر» به فعالیت مشغول گشت و در آن زمان مسئولیت اردوگاههاى آموزشى سپاه را بر عهده گرفت. بخاطر مدیریت قوى و ویژگى‏هاى برجسته‏اش، مسئولین و فرماندهان سپاه از اعزام وى به جبهه ممانعت مى‏کردند امّا او تاب ماندن نداشت. فرزند عاشورا بود و عاشق کربلا و کربلائیان کى بر خاک آرام مى‏گیرند؟ عاشقان قافله حسین کى به دنبال عافیت و سلامت مى‏گردند؟ و رحیم در این راستا براى جلب رضایت مسئول خود در واحد بسیج و اخذ موافقت ایشان براى حضور در جبهه چنین نوشت:

 حضور محترم برادر نامیار

«… بنده گناهکارى هستم که ۴ سال از جنگ تحمیلى سپرى مى‏شود، چهار سال است که مظلومیت شهداء و به خدا پیوستن برادران بسیجى و سپاهى را مشاهده مى‏کنم ولى هنوز نتوانسته‏ام این جسم پلید و گناهکار را به صف آنها برسانم تا بتوانم با شرکت در صف (کانهم بنیان مرصوص) آنها و شرکت در نیایش‏ها و دعاهاى سنگرنشینان ایثارگر (برادران بسیجى) در قبال لغزشها و گناهانم از خداوند بزرگ طلب آمرزش نموده و پاى در جاى پاى مردانى بگذارم که با دعاها و مناجات خویش جبهه‏هاى نبرد را عطرآگین نموده و عاقبت به لقاءاللَّه مى‏رسند و با پیکرهاى خونین خود حسین‏علیه السلام را ملاقات مى‏کنند… از شما برادر عزیز تقاضاى عاجزانه دارم که با توجه به مسائل فوق‏الذکر در اسرع وقت (در اعزام ۱۴/مهر/۱۳۶۲ ه .ش) با اعزام بنده ذلیل به جبهه‏هاى حق علیه باطل موافقت نمائید ان‏شاءاللَّه که موافقت مى‏نمائید.»

برادر کوچک شما: رحیم خشتگر

عاقبت همانگونه که آرزویش بود عازم دیار عاشقان گردید و به لشکر ۳۱ عاشورا پیوست و در عملیات بدر در تاریخ ۲۱/اسفند/۱۳۶۳ ه .ش به عنوان مسئول دسته در گردان حضرت امام‏حسین‏علیه السلام شرکت جست و در مصاحبه‏اى در آستانه شروع عملیات بدر، در واپسین پیام چنین گفت:

قال اللَّه فى کتابه الکریم: «یا اَیُّهاالِّذین آمَنوا هَل ادلکُم عَلى تِجارة تنجیکُم مِن عذاب الیم.»

بنده حقیر، رحیم خشتگر اعزامى از سپاه ناحیه آذربایجان شرقى حدود ۸ ماه است که در جبهه‏هاى حق علیه باطل حضور دارم و در این مناطق خدمت مى‏کنم باشد که خدمتهایمان به خاطر اللَّه و در جهت ادامه راه شهدا باشد ان‏شاءاللَّه.

در طول تاریخ مسلّم شده است که حق و باطل دو جبهه مخالفى هستند که مقابل هم ایستاده‏اند و تا ظهور حضرت آقاامام‏زمان(عج) این دو جبهه مقابل هم در جنگ هستند و به مبارزه‏شان ادامه خواهند داد. امام امت هم اکنون از جماران همچون امام حسین‏علیه السلام ندا مى‏دهد و تمامى امت حزب‏اللَّه را براى بر پائى حکومت اسلامى در تمام دنیا دعوت مى‏کند ما به نداى او پاسخ داده و لبیک گفته‏ایم و حضور در جبهه‏ها را براى خود یک تکلیف شرعى احساس کرده‏ایم. پیام ما براى امت حزب اللَّه این است که چون شهداى اسلام حماسه‏هاى بزرگى را در طول انقلاب و جنگ تحمیلى آفریدند امت باید ادامه دهنده راه این عزیزان باشند و هیچ وقت عظمت و ایثار و حماسه آنان را فراموش نکنند.»

 این عاشق لقاء یار از سدّ میدان نفس گذشت و زنجیرهاى وابستگى غیر را از پاى دل برید و براى رضاى خدا از متاع جان و ظواهر فریبنده دنیا عبور کرد و سرانجام در ۲۱/اسفند/۱۳۶۳ ه .ش در «عملیات بدر» در شرق دجله تیر مستقیمى بر سر پر سوداى او بوسه زد و وجود آفتابى‏اش به نورٌعلى نور پیوست و آسمانى شد. پیکر پاک رحیم در تاریخ ۲۷/اسفند/۱۳۶۳ ه .ش در میان خیل انبوه عزاداران بر شانه‏هاى ماتم‏زده شهر تشییع و در گلزار شهداى وادى رحمت آرمید.

و اینک فرازهائى‏از وصیت‏نامه این سرداررشیداسلام فراروى ماست تا از آن درسها بگیریم. این عاشق لقاء یار، این شقایق گلستان الهى چنان به شهادت خویش یقین داشت گوئى که وصیت‏نامه را بعد از شهادت خویش نوشته است:

«جبهه‏ها تجسم عینى کربلاست، وقتى انسان در جبهه حضور پیدا مى‏کند تمام ناخالصى‏هایش از بین مى‏رود و قدم در راهى مى‏نهد که حسین بن على‏علیه السلام پیمود و آن جز راه پیروز شهادت نبود.

سعى کنید امر به معروف و نهى از منکر را از یاد مبرید و با آنانکه نسبت به مسائل انقلاب اسلامى و ولایت فقیه بى‏تفاوت هستند راهنمائى کنید و نسبت به مسائل توجیه کنید و اگر توجیه نشدند و بر علیه انقلاب توطئه کردند قاطعانه در مقابل آنها بایستید. اگر جسد مرا یافتید در گلستان شهداى وادى رحمت با لباس پاسدارى دفن کنید.

سلام مرا به امام بزرگوار برسانید و بگوئید اى امام! اى رسالت محمّدى بر دوش و فریاد على در گلو و خون حسین در رگ و نائب مهدى، سنگرم را تا آخرین قطره خونم ترک نکردم و در این راه به فیض شهادت نائل آمدم.»

والسلام علیکم و رحمة اللَّه

۱۲/بهمن/۱۳۶۳ ه .ش

آن روز که تابوتش چون زورق نور روى دستهاى عزاداران به سوى جایگاه ابدى روان بود هلهله در میان آشنایانش پیچیده بود. اشک روى گونه‏ها روان بود و غم در دریاى دل موج بر موج مى‏کوفت، همه از او مى‏گفتند. آن عاشق دریادل، ستاره منظومه عشق، سربدار وادى آشنائى.

عاشق امام و انقلاب بود. مهربان و گشاده‏رو بود و کسى از او بى‏احترامى ندیده بود. کسى از او غیبتى نشنیده بود، امر به معروف و نهى از منکر را به زیبائى به جا مى‏آورد. ساده مى‏پوشید و ساده مى‏زیست و…

واینک با پیکرى چاک‏چاک از زخم عشق بر روى دوشها به سوى خاک روان بود. امّا نه، مگر نه این که جایگاه شهدا افلاک است مگر نه این که رحیم آسمانى شده بود. رحیم روى دستها مى‏رفت و ما به شادى او مى‏اندیشیدیم و غم خویش. غم جا ماندن. غم وا ماندن. غم غریبى و اسارت در این تیره خاکدان دنیا.

او که زندگیش همواره از فضائل الهى آکنده بود و همواره الگوى دیگران، با شهادت دلیرانه‏اش در راه اسلام و انقلاب محله را تا مدتها از لحاظ معنوى بیمه کرد و موجب اعزام عده کثیرى از بسیجیان به سوى جبهه‏هاى نور گردید.*** )۱( به روایت جمعى از همسنگران شهید و اهالى شریف و شهیدپرور حکم‏آباد ***

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی