شب زمستانى زیبائى بود. زمستان جنوب حال و هواى دیگرى داشت. تک تک ستارگان در پهنه نیلى آسمان، خودى نشان مى دادند. گاه باد زمستانى زوزه کشان خود را به چادرها مى زد. گردان «حضرت ولیعصر(عج)» متشکل از جوانان غیور استان زنجان و گردان حضرت «حبیب بن مظاهر(س)» گلچینى از بهترین جوانان و نوجوانان آذربایجان، در وسط خاکریز چادر زده بودند و آماده مى شدند تا به عنوان خط شکن در «عملیات کربلاى 5» ایفاى نقش کنند و حماسه دیگرى را در تاریخ کربلاى ایران رقم زنند.
هر دو گردان از ماهها قبل با تمرینات سخت خود را براى نبردى سنگین آماده ساخته بودند. عرشیان منتظر ارواح پاک و فرشیان به انتظار حماسه آفرینى آنان نشسته بودند. همان شب تقریباً ده روز مانده به عملیات، رزمندگانى تازه نفس به گردان «حضرت ولیعصر(عج)» پیوسته بودند. آن روز براى آشنائى بیشتر با تازه ملحق شده ها داخل چادر آنان شدیم. برادر رحیم محجل والا را دیدم، احوالپرسى کردیم. همراه او برادرش حسن محجل والا، ابراهیم معروفى و سه تن از افسران و درجه داران نیروى هوائى که هر سه محل خدمت خود را به خاطر پیوستن به نیروهاى بسیجى ترک کرده بودند به چشم مى خوردند. از آنها پرسیدم که چرا نیروى هوائى را ترک کرده اند؟ گفتند، مظلومیت بسیجى ها و خلوص نیتشان آنها را به این جمع بسیجى کشانده. در سیماى آنها بخوبى مشهود بود که به قصد سفر به ملکوت به جمع مخلصان بسیجى پیوسته اند.